1077) سوره حجرات (49)، آیه 12 (20. تدبر. 3- غیبت.1)
ج. غیبت (وَ لا یغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ یحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یأْکُلَ لَحْمَ أَخیهِ مَیتاً فَکَرِهْتُمُوهُ)
16) «وَ لا یغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً»
گفتهاند غیبت بیان عیب کسی در غیاب و پشت سر اوست به نحوی که خلاف حکمت باشد (مجمع البیان، ج9، ص205[1]). و این آیه اشاره دارد به وجوب حفظ آبروی مومن در غیاب وی (مفاتیح الغیب، ج28، ص 110[2]؛ احادیث 54 و 56 و 60 و 62 و 71 و 79).
مصادیق غیبت
درباره گستره مصادیق آن نظرات مختلف است و از مواردی که عموما خارج از مصادیق غیبت شمردهاند بیان عمل کسی است که آشکارا مرتکب گناه میشود (المیزان، ج18، ص323)؛ چرا که ظاهرا ویژگی اصلی غیبت بیان اموری است که از دید دیگران به طور عادی مخفی بوده است؛ و بیان چیزی که آشکار است غیبت محسوب نمیشود (حدیث 69.ج). البته گاهی عیبی (بویژه عیوب جسمانی) در شخص هست که آشکار است، اما افراد بدان توجه ندارند، و بیان آنها به نحوی که موجب توجه افراد بدان شود نیز ظاهرا غیبت محسوب میشود (حدیث 67). بدین ترتیب بیان هر عیبی در خَلق [ویژگیهایی که مربوط به آفرینش شخص بوده و خودش در آن نقشی ندارد مانند زشترو بودن] ویا خُلقوخو ویا عقل ویا عمل ویا نحوه برخورد ویا راهوروش ویا جهالت و مانند اینها همگی غیبت محسوب میشوند (حدیث52).
گاه وقتی برخی از افراد را از غیبت بازمیداریم میگویند: «من واقعیت را درباره او گفتم»؛ اینان توجه ندارند که اتفاقا همین مصداق غیبت کردن است که انسان چیزی را بگوید که با چشم خود دیده یا مستقیما با گوش خود شنیده (حدیث65) ولی از مردم پوشیده مانده (حدیث66) و تحت ستاریت خداوند قرار گرفته است (حدیث68)، حتی اگر شماری از گناهان کبیره باشد (حدیث70)؛ وگرنه، اگر واقعیت نداشته باشد، علاوه بر اینکه غیبت است (حدیث68)، تهمت نیز هست (احادیث67 و 69). البته در خصوص گناهانی که به خاطر آنها حد جاری میشود شهادت دادن در دادگاه مصداق غیبت شمرده نمیشود (حدیث66).
فلسفه حرمت غیبت
جامعه برای بقا و پویایی خود نیازمند وجود ارتباطات صمیمی مبتنی بر اعتماد و انس گرفتن افراد با همدیگر و برقراری انواع پیوندهای روحی و عاطفی است، و رواج غیبت بین مردم عملا این شالوده را تهدید میکند، چرا که هر انسانی بالاخره معایبی دارد و خداوند با ستاریت خود آنها را مخفی داشته است، افشا شدن این عیوب پنهان مانع شکلگیری و بقای اعتماد متقابل و انس بین افراد میشود (المیزان، ج18، ص323-324[3]).
موارد جواز غیبت
بر اساس آنچه در خصوص برخی مصادیق غیبت در احادیث و فلسفه غیبت بیان شد معلوم میشود که مواردی هست که از مصادیق غیبتی که ممنوع است بیرون است؛ که بحث اجتهادی مفصلی طلب میکند. از باب نمونه، شیخ انصاری در کتاب معروف مکاسب ابتدا توضیح میدهد که بررسی آیات و روایات نشان میدهد که حرمت غیبت از باب جلوگیری از تنقیص (نقص و کاستی برشمردن) و آزار مومن است؛ پس اگر مصلحتی برتر در کار باشد (خواه مصلحتی در غیبت کننده یا غیبت شونده یا مصلحتی که شرع آن را از حفظ احترام مومن برتر دانسته) این حرمت تخصیص میخورد؛ و در ادامه برخی از بارزترین مصادیق جواز غیبت را برمیشمرند، همانند کسیکه بیپروا و آشکارا گناه میکند (متجاهر به فسق)، در مقام تظلم مظلوم (بیان ظلم ظالم از جانب مظلوم و دادخواهی وی)، نصح مستشیر (کسی که برای مشورت در امری که دانستنش برای وی لازم است به انسان مراجعه کند؛ مثلا در تحقیق برای ازدواج)، نهی از منکر (اگر بداند شخص غیبت شونده در صورتی که گناهش نزد کسی گفته شود از گناه خود دست برمیدارد)، افشای بدعتگذار و ردّ سخن و عقیدهی باطلِ اشخاص منحرف، شهادت در دادگاه، جرح شهود (بیان گناهی در شهود که نشان دهد آنها اعتبار لازم برای شهادت دادن را ندارند)، دفع ضرر از کسی که مورد غیبت واقع میشود (بیان نقصی در وی تا از شری رها شود، شبیه وارد تقیه)، جایی که عیبی در وی به عنوان علامت مشخصه او مشهور شده و خودش از آن تعبیر ناراحت نمیشود (شبیه حکایات «زینب عطاره حولاء» [= زینب عطرفروش چشم لوچ] در احادیث)، و ... (کتاب المکاسب، ج1، ص342-358[4])
17) «وَ لا یغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً»
غیبت همدیگر را نکنید. وقوع عمل غیبت، علاوه بر وجود گوینده، نیازمند وجود شنونده است؛ و هیچگاه در تنهایی غیبت رخ نمیدهد. به تعبیر دیگر، برخلاف آنچه ابتدا گمان میشود «غیبت کردن» فقط عملِ گوینده غیبت نیست، بلکه کسی هم که به غیبت گوش میسپارد، در وقوع این عمل نقش داشته است.
پس در یک تحلیل عمیق عقلی، غیبت کردن با مشارکت دو طرف انجام میشود؛ و ظاهرا از این روست که در احادیث غیبت شونده را شریک غیبتکننده برشمردهاند (حدیث61). همان طور که بیان غیبت دیگران حرام و گناه است، گوش دادن به سخن کسی که به غیبت دیگران می پردازد نیز حرام است (حدیث69.الف) و حتی گاه گناه وی را بیش از گناه غیبتکننده معرفی کردهاند (حدیث62.الف) شاید بدین جهت که مستمع است که صاحب سخن را بر سر ذوق میآورد؛ و با حسن استماع خود عملا غیبتکننده را بدین کار تشویق میکند.
وظیفه انسان هنگام شنیدن غیبت
بیان شد که گوش دادن به سخن کسی که به غیبت دیگران میپردازد حرام است؛ اما احادیث درباره اینکه در برابر شنیدن غیبت چه باید کرد مختلف است؛ گاه مطلق شنیدن غیبت را حرام و بر وجوب دفاع از مومن تاکید کردهاند، گاه این دفاع را مشروط به توانایی داشتن بر دفاع دانستهاند، و گاه صرفا بر برحذر داشتن گوینده از غیبت کردن تاکید نمودهاند. شاید این اختلاف به تفاوت موقعیتهایی برمیگردد که انسان غیبت را میشنود:
گاه از ابتدا ویا پیش از انعقاد کلام، از قرائن مختلف (مثلا اینکه در مقام مذمت شخص غایب برآمده) معلوم میشود که گوینده میخواهد غیبت کند (در مقام مذمت شخص برآمده است). اینجا باید از استماع (گوش سپردن به غیبت کننده) پرهیز نمود (حدیث62) و باید از همان ابتدا - یا از همانجا که متوجه شد - مانع وی شد و او را از ادامه دادن سخنش برحذر داشت.
اما گاه تا پیش از اینکه سخن، کامل گردد و غیبت، محقق شود انسان متوجه نمیشود که گوینده در مقام غیبت کردن است. در اینجا حرمت استماع بیمعناست؛ بلکه دو کار باید کرد:
اولا نهی کردن از باب نهی از منکر (حدیث63.د)، هرچند این نهی کردن فایدهاش فقط این باشد که گوینده غیبت جدیدی انجام ندهد.
ثانیا دفاع کردن از شخصی که از وی غیبت شده است؛ که ظاهرا مقصود از دفاع کردن این است که علیرغم اینکه احتمالا آن عیب در آن شخص هست (وگرنه تهمت میشد، نه غیبت)، انسان بکوشد مساله را طوری وانمود کند که واقعا آن عیب در او نیست، ویا وجود آن عیب در آن شخص را به نحوی توجیه کند که دیگر عیب محسوب نشود. البته در احادیث وجوب آن مشروط به استطاعت شده است (حدیث57 و 63)، و تنها در صورتی که شخص توان دفاع داشته باشد و دفاع نکند توبیخهای شداد و غلاظ در موردش مطرح شده است (احادیث62)، زیرا بسیاری از اوقات مساله طوری است که امکان دفاع کردن وجود ندارد؛ یا لااقل مخاطب در آن لحظه دفاع مناسبی به ذهنش خطور نمیکند. و شاید فلسفه اینکه ثوابهای فراوانی برای دفاع کننده برشمرده شده است (حدیث63)، این باشد که انسانها در چنین موقعیتهایی ذهنشان را به کار بیندازند و توجیهی برای عیب شخص مذکور بیابند.
تبصره:
در حدیثی آمده است که اگر در مورد مومنی بدیای ذکر شد و خود او انکارش کرد ولو 50 نفر با سوگند علیه وی شهادت دهند باز سخن خود وی را ترجیح بده (حدیث63. ه). توجه شود که این دستورالعمل ناظر به مردم عادی است؛ نه قاضی و حاکم شرع. در واقع، وظیفه عمومی مومنان این است که هر شایعهای را که علیه برادر یا خواهر دینیشان میشنوند و خود وی آن را تکذیب میکند آن شایعه را -ولو دهها نفر بر آن قسم بخورند- قبول نکنند؛ اما البته اگر کسی تخلفی از شخصی مشاهده کرده است باید نزد حاکم شرع (دادگاه) برود و لذا چنین شهادتی را خارج از مصادیق غیبت دانستهاند (حدیث66)؛ و اگر در دادگاه آن تخلف اثبات شد، وی باید به خاطر تخلفی که کرده است مجازات شود؛ که البته اگر مجازات عادلانه اعمال شد، پس از مجازات نیز دیگر نباید با آبروی وی بازی کرد (حدیث 60).
18) «وَ لا یغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً»
غیبت همدیگر را نکنید. اما چه چیزی موجب میشود انسانها اقدام به غیبت همدیگر کنند؟
علت اقدام به غیبت
در تدبر قبل اشاره شد غیبت کردن عملی است که هم گوینده و هم شنونده در آن نقش دارند؛ و وقتی عوامل غیبت را میخواهیم بررسی کنیم باید توجه شود که هم عوامل بیان غیبت و هم عواملی که شخص را به استماع غیبت سوق میدهد را باید مد نظر قرار داد و هر دو را ریشهکن نمود.
به نظر میرسد مهمترین عواملی که موجب اقدام انسانها به غیبت کردن (گفتن یا شنیدن) میشود عبارتند از:
- تشفی خاطر و آرام کردن غیظ خود نسبت به شخص مورد نظر (شِفَاءِ غَیظٍ، حدیث52) که به نظر میرسد همان است که امیرالمومنین ع آن را «جهد عاجز» میخواند (حدیث90.الف) و در حدیث دیگری ناشی از ضعف اراده قلمداد شده است (حدیث90.ب)؛ یعنی انسانی که از مقابله ناتوان است، اوج توانایی او غیبت کردن است و با غیبت کردن، میخواهد حقارت خود را جبران و غیط خود را تشفی دهد.
- همراهی با قوم (مُسَاعَدَةِ قَوْمٍ، حدیث52)، یعنی اینکه با کسانی که دارند بدگویی شخصی را انجام میدهند همکلام شود و عملا برای جانماندن از دیگران با تایید ضمنی آنها به غیبت کردن از آن شخص اقدام کند.
- تهمت زدن و متهم کردن (تُهَمَةٍ، حدیث52)، که این بویژه در مورد کسانی که انسان از آنها بدش میآید بسیار مصداق دارد، یعنی به صرف اینکه از کسی بدمان میآید هر چیزی را به او نسبت میدهیم؛ که در آیه 8 سوره مائده به عنوان یک مصداق بارز بیتقوایی برشمرده شده است: «لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى أَلاَّ تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى».
- تایید خبری بدون تحقیق درباره آن (تَصْدِیقِ خَبَرٍ بِلَا کَشْفِهِ، حدیث52)، که متاسفانه فضای شبکههای اجتماعی در فضای مجازی این را بسیار دامن زده است؛ و افراد میخواهند نشان دهند که اولین کسی هستند که خبر دارند، لذا به محض دیدن خبری آن را برای دیگران نقل (فوروارد) میکنند.
- بدگمانی (سُوءِ ظَنٍّ، حدیث52)، که شاید ریشه عمده غیبت کردنها باشد و در همین آیه هم مقدم بر غیبت ذکر شد.
- حسد (حَسَدٍ، حدیث52)، که چون چشم دیدن خوبیهای شخص مورد نظر را ندارد سعی میکند با بیان عیوب مخفی وی از قدر و قیمت وی در جامعه بکاهد.
- مسخره کردن (سُخْرِیةٍ، حدیث52)، بویژه برای خنداندن دیگران، و خود را نزد دیگران جلوه دادن.
- تعجب کردن (تَعَجُّبٍ، حدیث52)، که این خیلی مورد ابتلاست؛ یعنی شخص به خاطر دیدن عیب یا گناهی در شخصی تعجب میکند و بدون توجه به اینکه بیان آن مصداق غیبت است به غیبت کردن ویا شنیدن غیبت اقدام مینماید.
- اصرار و پافشاری (تَبَرُّمٍ، حدیث52)، که ظاهرا مقصود اصرار بر سخنی است که گفتهایم. مثلا گاه در مورد شخصی قضاوتی ناپسند میکنیم و دیگران نمیپذیرند و برای اصرار بر موضع خویش به بیان عیوب آن شخص میپردازیم.
- زینت دادن (تَزَینٍ، حدیث52)، که ظاهرا به معنای این است که انسان برای جالب توجه کردن سخنان و نظرات خویش برای مخاطبان، بیان اطلاعات مخفی دیگران را چاشنی کلام خود کند.
- ...
19) «وَ لا یغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ یحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یأْکُلَ لَحْمَ أَخیهِ مَیتاً»
خداوند از ما خواسته است که غیبت نکنیم و آن را به خوردن گوشت برادر مرده تشبیه کرده است. برخی بر این باورند که این تشبیهی که در این آیه آمده است عملا میگوید جبرانی در کار نیست: «اگر از بدن انسان زنده قطعهای جدا شود، امکان پر شدن جای آن هست، ولی اگر از مرده چیزی کنده شود، جای آن همچنان خالی میماند. غیبت، بردن آبروی مردم است و آبرو که رفت دیگر جبران نمیشود. (تفسیر نور، ج9، ص191)
اما اگرچه اصل این مطلب که جبران آبروی از دست رفته انسانها خیلی دشوار است، اما این گونه نیست که راهی برای جبران گناه غیبت نباشد. در واقع خداوند که ما را از انجام گناهان برحذر داشته، این واقعیت را هم پذیرفته که ما انسانهای غیرمعصوم در معرض فریب شیطان هستیم و گاه اقدام به گناه میکنیم.
اکنون اگر غیبتی از ما سر زد راه جبرانش چیست؟
جبران غیبت
آنچه از احادیث برمیآید این است که بهترین کار این است که انسان در مقام غیبت خود را نگه دارد (حدیث91)؛ اما اگر بدان مبتلا شد اگر جبرانش نکند روز قیامت از حسنات وی برمیدارند و برای شخص غیبت شده میگذارند و اگر حسناتش کم بود از سیئات شخص غیب شده برمیدارند و آن سیئات را برای وی قرار میدهند؛ و از این رو مهمترین اقدام این است که از وی در همین دنیا حلالیت بطلبد (حدیث93). اما حقیقت این است که در بسیاری از اوقات این حلالیت طلبیدن مفسده دارد؛ یعنی موجب میشود کدورتی بین آن شخص و غیبتکننده پدید آید، بویژه در جایی که شخص غیبتشده از وقوع این غیبت بیخبر است. در این گونه موارد توصیه این است که در صورتی که مرتکب غیبت کسی شدیم و خبر این غیبت کردنت به گوش او رسید، از او حلالیت بطلبیم؛ و اگر به گوش او نرسید و از آن خبردار نشد، برای او طلب مغفرت و آمرزش کنیم (حدیث52). در واقع یک راه ساده و عمومی برای جبران غیبت این است که انسان هرگاه که به یاد شخص غیبتشده بیفتد برایش استغفار کند (حدیث92) و ظاهرا این استغفار دست کم دو خاصیت دارد: یکی اینکه دل خود انسان را نسبت به شخصی که غیبتش را کرده پاک میکند (قبلا بیان شد از ریشههای اصلی غیبت کردن حسادت و بدگمانی و تشفی خاطر و ... است) و دیگر اینکه در قیامت ثوابهای همین استغفار (البته اگر واقعی باشد نه صرفا لقلقه زبان) جایگزین حسناتی میشود که قرار است از نامه وی کم شود و به نامه عمل شخص غیبتشده منتقل گردد.
20) «وَ لا یغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ یحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیتاً فَکَرِهْتُمُوهُ»
میتوانست به اصل نهی از غیبت (وَ لا یغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً) بسنده کند، ویا حداکثر این تمثیل غیبت خوردن گوشت را به طور ساده چنین بیان کند که: «لأنه یکون کأکل لحمه»، اما فرمود: «أَ یحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیتاً فَکَرِهْتُمُوهُ».
این تعبیر حاوی نکات متعددی است که با استفاده از فنون بلاغی متعدد غلظت و شدت منع را تقویت میکند؛
- مطلب را با استفهام انکاری آورد، [که تاثیرش بیش از اخبار مستقیم است] (المیزان، ج18، ص324).
- با اینکه فاعل «یغتب» را «بعضکم» قرار داده بود، دوست نداشتن را به «أحدکم» نسبت داد، که این نفی را به طور آشکارتری شامل همه موارد میکند (المیزان، ج18، ص324).
- خود تشبیه به خوردن گوشت (تدبر21).
- تشبیه به خوردن گوشت «برادر» (تدبر22).
- آوردن کلمه «میتا» (تشبیه به خوردن گوشت برادر در حالی که او مرده است) (تدبر23).
- تاکید مجدد بر اینکه شما از آن کراهت دارید (تدبر24).
- سیاق بحث را از وضعیت غایب (یغتب، یحب) به وضعیت مخاطب (کرهتموه) تغییر داد و نفرمود «کرهه».
- این کراهت را به صورت جمع آوردن (با اینکه نهی از غیبت را به صورت مفرد آوردده بود و اینجا اقتضای الیه کلام این بود که بفرماید «فکرهه»)، که میخواهد این کراهت را به همگان نسبت دهد (المیزان، ج18، ص324[5]).
21) «وَ لا یغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ یحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یأْکُلَ لَحْمَ ...»
غیبت کردن به خوردن گوشت برادر مرده تشبیه شده است. چرا خوردن گوشت او؟
الف. همان گونه که خوردن گوشت مرده امری ناخوشایند است، خوردن گوشت معنوی برادر دینی هم چنین است؛ و گوشت معنوی همان وجاهت و شخصیت و اعتبار و عنوان و شکل باطنی روحانی مومن است؛ پس همان گونه که تلائم و شکلگیری و بههمپیوستگی پیکر یک انسان در گروی گوشت بدن اوست، متن وجود باطنی وی هم به این تشبیه شده است؛ و همان طور که خوردن گوشت، آن را هضم و نابود میکند، غیبت کردن هم آن گوشت معنوی انسان (وجاهت ...) را نابود میسازد (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج10، ص195[6]).
ب. میخواهد بفرماید آبروی انسان همچون خون و گوشتش است؛ و واضح است که آبروی شخص ارزشمندتر از گوشت اوست؛ و همان طور که سزاوار نیست که انسان عاقل گوشت بدن مردم را بکَنَد و بخورد، کندن و از بین بردن آبروی آنها به طریق اولی مذموم است. (مفاتیح الغیب، ج28، ص 110[7])
ج. ...
22) «وَ لا یغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ یحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ»
غیبت کردن به خوردن گوشت برادر مرده تشبیه شده است. چرا برادر؟
الف. میخواهد نشان دهد که مردم باایمان، برادر و همخون یکدیگرند (تفسیر نور، ج9، ص194) و چون مومن برادر مومن است و همگی اعضای یک جامعه واحدند، پس لازم است که بینشان حداکثر ترحم و عطوفت باشد و خود تعبیر «بعضکم بعضا هم بر همین ارتباط متقابل شدید تاکید دارد (المیزان، ج18، ص324[8]؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج10، ص196[9]). به تعبیر دیگر، با این تعبیر دارد شدت منع را تقویت میکند. زیرا انسانهای عادی (نه افراد فوقالعاده کینهای مانند هند جگرخوار) حتی از تکه کردن و خوردن گوشت دشمنان خود نیز ابا دارند، چه رسد به افراد معمولی؛ و چه رسد به عزیزترین عزیزان همچون برادر خود (مفاتیح الغیب، ج28، ص 110[10]) که باید اوج عطوفت و مهربانی را با هم داشته باشند.
ب. شاید میخواهد نشان دهد که غیبت کردن، نوعی درّندگی است (تفسیر نور، ج9، ص194)؛ آن هم درندهای که به گوشت برادر خود هم رحم نمیکند.
ج. بسیاری از فقها و مفسران شیعه و سنی، از آمدن تعبیر «أخیه» استنباط کردهاند که حرمت شرعی غیبت ناظر به مسلمانان است، بویژه که در آیات قبل فرمود بین آنها رابطه برادری است؛ و بر این باورند که غیبت انسان کافر حرمت شرعی ندارد (مفاتیح الغیب، ج28، ص 110[11]؛ المیزان، ج18، ص325[12]).
[1] . الغیبة ذکر العیب بظهر الغیب علی وجه تمنع الحکمة منه.
[2] . ثم قال تعالى: وَ لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً إشارة إلى وجوب حفظ عرض المؤمن فی غیبته.
[3] . و الغیبة تفسد أجزاء المجتمع واحدا بعد واحد فتسقطها عن صلاحیة التأثیر الصالح المرجو من الاجتماع و هو أن یخالط کل صاحبه و یمازجه فی أمن و سلامة بأن یعرفه إنسانا عدلا سویا یأنس به و لا یکرهه و لا یستقذره، و أما إذا عرفه بما یکرهه و یعیبه به انقطع عنه بمقدار ذلک و ضعفت رابطة الاجتماع فهی کالأکلة التی تأکل جثمان من ابتلی بها عضوا بعد عضو حتی تنتهی إلی بطلان الحیاة. و الإنسان إنما یعقد المجتمع لیعیش فیه بهویة اجتماعیة أعنی بمنزلة اجتماعیة صالحة لأن یخالطه و یمازج فیفید و یستفاد منه، و غیبته بذکر عیبه لغیره تسقطه عن هذه المنزلة و تبطل منه هذه الهویة، و فیه تنقیص واحد من عدد المجتمع الصالح و لا یزال ینتقص بشیوع الغیبة حتی یأتی علی آخره فیتبدل الصلاح فسادا و یذهب الأنس و الأمن و الاعتماد و ینقلب الدواء داء. فهی فی الحقیقة إبطال هویة اجتماعیة علی حین غفلة من صاحبها و من حیث لا یشعر به، و لو علم بذلک علی ما فیه من المخاطرة لتحرز منه و توقی انهتاک ستره و هو الستر ألقاه الله سبحانه علی عیوب الإنسان و نواقصه لیتم به ما أراده من طریق الفطرة من تألف أفراد الإنسان و تجمعهم و تعاونهم و تعاضدهم، و أین الإنسان و النزاهة من کل عیب.
[4] . الثالث فیما استثنی من الغیبة و حکم بجوازها بالمعنى الأعم
فاعلم أنّ المستفاد من الأخبار المتقدمة و غیرها أنّ حرمة الغیبة لأجل انتقاص المؤمن و تأذّیه منه، فإذا فرض هناک مصلحة راجعة إلى المغتاب بالکسر، أو بالفتح، أو ثالث دلّ العقل أو الشرع على کونها أعظم من مصلحة احترام المؤمن بترک ذلک القول فیه، وجب کون الحکم على طبق أقوى المصلحتین، کما هو الحال فی کلّ معصیة من حقوق اللّه و حقوق الناس، و قد نبّه علیه غیر واحد. ...
الظاهر استثناء موضعین لجواز الغیبة من دون مصلحة: أحدهما: ما إذا کان المغتاب متجاهراً بالفسق ...
الثانی: تظلّم المظلوم و إظهار ما فعل به الظالم و إن کان متستراً به ...
فیبقى من موارد الرخصة لمزاحمة الغرض الأهم صورٌ تعرضوا لها:
منها: نصح المستشیر...
و منها: الاستفتاء، بأن یقول للمفتی: «ظلمنی فلان حقی، فکیف طریقی فی الخلاص؟» هذا إذا کان الاستفتاء موقوفاً على ذکر الظالم بالخصوص، و إلّا فلا یجوز. و یمکن الاستدلال علیه بحکایة هند زوجة أبی سفیان و اشتکائها إلى رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله و سلم و قولها: «إنّه رجل شحیح لا یعطینی ما یکفینی و ولدی» «3»، فلم یرد صلّى اللّه علیه و آله و سلم علیها غیبةَ أبی سفیان. و لو نوقش فی هذا الاستدلال بخروج غیبة مثل أبی سفیان عن محلِّ الکلام أمکن الاستدلال بصحیحة عبد اللّه بن سنان، عن أبی عبد اللّه علیه السلام، قال: «جاء رجل إلى النبی صلّى اللّه علیه و آله و سلم فقال: إنّ أُمّی لا تدفع یدَ لامسٍ! فقال: احبسها، قال: قد فعلت، فقال صلّى اللّه علیه و آله و سلم: فامنع من یدخل علیها، قال: قد فعلت، قال صلّى اللّه علیه و آله و سلم: فقیّدها؛ فإنّک لا تبرّها بشیء أفضل من أن تمنعها عن محارم اللّه عزّ و جلّ .. الخبر».
و منها: قصد ردع المغتاب عن المنکر الذی یفعله، فإنّه أولى من ستر المنکر علیه، فهو فی الحقیقة إحسان فی حقه، مضافاً إلى عموم أدلّة النهی عن المنکر.
و منها: قصد حسم مادّة فساد المغتاب عن الناس،کالمبتدع الذی یُخاف من إضلاله الناسَ. و یدلّ علیه مضافاً إلى أنّ مصلحة دفع فتنته عن الناس أولى من ستر المغتاب ...
و منها: جرح الشهود ...
و منها: دفع الضرر عن المغتاب، و علیه یحمل ما ورد فی ذم «زرارة» من عدة أحادیث ... و یلحق بذلک الغیبة للتقیّة على نفس المتکلّم أو ماله أو عرضه،أو عن ثالث؛ فإنّ الضرورات تبیح المحظورات.
و منها: ذکر الشخص بعیبه الذی صار بمنزلة الصفة الممیّزة التی لا یعرف إلّا بها کالأعمش و الأعرج و الأشتر و الأحول، و نحوها-، و فی الحدیث: «جاءت زینب العطّارة الحولاء إلى نساء رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله و سلم» و لا بأس بذلک فیما إذا صارت الصفة فی اشتهار یوصف الشخص بها إلى حیث لا یکره ذلک صاحبها، و علیه یحمل ما صدر عن الإمام علیه السلام و غیره من العلماء الأعلام. لکن کون هذا استثناءً مبنیّ على کون مجرّد ذکر العیب الظاهر من دون قصد الانتقاص غیبة، و قد منعنا ذلک سابقاً؛ إذ لا وجه لکراهة المغتاب؛ لعدم کونه إظهاراً لعیب غیر ظاهر، و المفروض عدم قصد الذمّ أیضاً. اللّهم إلّا أن یقال: إنّ الصفات المشعرة بالذم کالألقاب المشعرة به، یکره الإنسان الاتّصاف بها و لو من دون قصد الذم؛ فإنّ إشعارها بالذمّ کافٍ فی الکراهة.
و منها [ذکر الشخص بما لا یؤثر عند السامع شیئا، لکونه عالما به]
و منها: ردّ من ادّعى نسباً لیس له، فإنّ مصلحة حفظ الأنساب أولى من مراعاة حرمة المغتاب.
و منها: القدح فی مقالة باطلة و إن دلّ على نقصان قائلها، إذا توقّف حفظ الحقّ و إضاعة الباطل علیه.
و أمّا ما وقع من بعض العلماء بالنسبة إلى من تقدّم علیه منهم من الجهر بالسوء من القول، فلم یعرف له وجه، مع شیوعه بینهم من قدیم الأیام! ثم إنّهم ذکروا موارد للاستثناء لا حاجة إلى ذکرها بعد ما قدّمنا أنّ الضابط فی الرخصة وجود مصلحة غالبة على مفسدة هتک احترام المؤمن، و هذا یختلف باختلاف تلک المصالح و مراتب مفسدة هتک المؤمن، فإنّها متدرجة فی القوّة و الضعف، فربّ مؤمن لا یساوی عِرضَه شیءٌ، فالواجب التحرّی فی الترجیح بین المصلحة و المفسدة.
[5] . و إلی هذه الحقیقة أشار تعالی فیما ذکره من التمثیل بقوله: «أَ یحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیتاً فَکَرِهْتُمُوهُ» و قد أتی بالاستفهام الإنکاری و نسب الحب المنفی إلی أحدهم و لم یقل: بعضکم و نحو ذلک لیکون النفی أوضح استیعابا و شمولا و لذا أکده بقوله بعد: «فَکَرِهْتُمُوهُ» فنسب الکراهة إلی الجمیع و لم یقل: فکرهه.
[6] . وَ لا یغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ یحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیتاً فَکَرِهْتُمُوهُ- 49/ 12.فکما أنّ أکل لحم المیت مکروه کذلک أکل لحم معنوی من الأخ المؤمن. و اللَّحْمُ المعنوی عبارة عن الوجاهة و الشخصیة و الاعتبار و العنوان و الشکل الباطنی الروحانی للمؤمن، فانّ اللحم للإنسان ما به یتحصّل التلاؤم و التشکّل و التلاصق فی متن الوجود، و یشبّه به متن الوجود المعنوی الباطنی، و هو وجهته الباطنی و عنوانه.و کما أنّ بالأکل یمضغ الطعام و اللحم، کذلک بالغیبة و ذکر السوء: یختلّ و یختلط العنوان و الشخصیة و الوجهة الباطنیة.
[7] . رابعها: ما الحکمة فی هذا التشبیه؟ نقول هو إشارة إلى أن عرض الإنسان کدمه و لحمه، و هذا من باب القیاس الظاهر، و ذلک لأن عرض المرء أشرف من لحمه، فإذا لم یحسن من العاقل أکل لحوم الناس لم یحسن منه قرض عرضهم بالطریق الأولى لأن ذلک آلم.
[8] . و بالجملة محصله أن اغتیاب المؤمن بمنزلة أن یأکل الإنسان لحم أخیه حال کونه میتا، و إنما کان لحم أخیه لأنه من أفراد المجتمع الإسلامی المؤلف من المؤمنین و إنما المؤمنون إخوة.
[9] . و أمّا ذکر الأخ: فانّ المؤمن أخ المؤمن، و الناس کلّهم عبید للَّه تعالی، فیلزم أن یعاملوا بینهم بالتراحم و التعاطف.و هکذا التعبیر بقوله تعالی- بَعْضُکُمْ بَعْضاً: فانّه إشارة الی کونهم کالأعضاء من بدن، و لازم أن یتحقّق التعاون و التواصل بینهم.
[10] . قوله لَحْمَ أَخِیهِ آکد فی المنع لأن العدو یحمله الغضب على مضغ لحم العدو، فقال أصدق الأصدقاء من ولدته أمک، فأکل لحمه أقبح ما یکون.
[11] . ثالثها: قوله تعالى: أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتاً دلیل على أن الاغتیاب الممنوع اغتیاب المؤمن لا ذکر الکافر، و ذلک لأنه شبهه بأکل لحم الأخ، و قال من قبل إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ [الحجرات: 10] فلا أخوة إلا بین المؤمنین، و لا منع إلا من شیء یشبه أکل لحم الأخ ففی هذه الآیة نهى عن اغتیاب المؤمن دون الکافر.
[12] . و اعلم أن فی الکلام إشعارا أو دلالة علی اقتصار الحرمة فی غیبة المسلمین، و من القرینة علیه قوله فی التعلیل: «لَحْمَ أَخِیهِ» فالأخوة إنما هی بین المؤمنین.